آهسته و آرام در مسير ساده زندگي قدم ميزدم و
براي لحظه هاي زيباي زندگي ترانه ميساختم
لبخند شيريني هميشه همراهم بود و هيچوقت تنهايم نميگذاشت
گاهي قدم زنان و گاهي با حالتي كودكانه بالا و پايين ميپريدم و شاد
و آواز خوان دستي به شاخه هاي سرسبز زندگي ميكشيدم و رد ميشدم
به جايي رسيدم كه عطر خوشي مشام هر عابري رو پر ميكرد
و ممكن نبود كسي رو كنجكاو نكنه و مست به دنبال عطر نره
منم مست و واله در پي بوي خوش عطر به قدم هام سرعت دادم
يكي سيب ميفروخت !!!!!!
آن عطر خوش عطر سيب بود كه همه رو مست و واله كرده بود
منم دلم سيب ميخواست .....
براي خريد به كنار سبد هاي سيب رفتم .
_ : آقا بهاي سيب هايت چيست ؟
فروشنده : چيزه زيادي نيست !!! بهايش دلت است !!!
اگر سيب ميخواهي دلت را بده
سرخي سيب كورم كرد و بوي سيب مستم ...
ناخودآگاه دست به سينه بردم و دل بيچاره رو از جا كندم
و بهاي سيب را پرداختم و سيب را در دست گرفتم و راه افتادم

با هر قدم كه دور شدم فقط سيب را بوئيدم و زمان گاز زدن آن فرا رسيد
سيب را گاز زدم ...
چه طعم بدي داشت سيب گنديده اي كه ظاهر فريبنده اي داشت
و چه تحوع آور بود وقتي ديدم آنجا لانه كرمي زشت و كور است
و همانگونه چشمانم از اشك پر شد سيب از دستانم بر زمين آمد

سينه ام تنگ آمد ....
نفسم بند آمد ....
سيل اشكم آمد ....
در چشمم حلقه زد و
كمرم بشكست و
زانوانم به زمين سخت آمد
مدتي طول كشيد تا كه باز آيد جان
نور ديده ، قوت دست آمد
بايد آهسته خزيد
در طول اين شب تاريك و سياه
جان به فرياد آمد
. . .